عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : شنبه 8 فروردين 1392
بازدید : 891
نویسنده : شیخ پاسکال

 «ويليام سامرست موام» ۱۳۰ سال پيش (سال ۱۸۷۴) در سفارت بريتانيا (واقع در پاريس) به دنيا آمد؛ وي با كمك معلم سرخانه زبان انگليسي را فرا گرفت. پدر ويليام مشاور حقوقي ارزنده اي در سفارت بريتانيا در پاريس بود. ويليام تا سن هشت سالگي با مادرش زندگي مي كرد، تا اينكه در آن سال (۱۸۸۲) مادرش در ششمين زايمان، زندگي را بدرود گفت... ويليام اين حادثه را تا زمان مرگ فراموش نكرد و كنار تختخوابش روي ميز كوچكي همواره عكسي از وي مي گذاشت.
دو سال بعد از مرگ مادر؛ پدرش نيز درگذشت (۱۸۸۴)... و چون بخش عمده اي از درآمد پدر صرف نگهداري از خانه مجللشان شده بود، از او ثروت اندكي باقي ماند كه به هر فرزند سالي ۱۵۰ پوند مي رسيد. ويليام پس از مرگ پدر (در ۱۰ سالگي) نزد عمويش كشيش هنري موام اسقف انگليكن در وايت استيبل در نزديكي كنتر بري رفت؛ او مردي سختگير، پرهيزگار و غرق در انديشه هاي خود بود. كتاب « پيرامون اسارت»، داستان اين دوران از زندگي وي بود. ويليام در اين كتاب، خود را «فيليپ كري» و عمويش را «ويليام كري» ناميد و واژه وايت استيبل (به معني اصطبل سفيد) را به بلك استيبل (اصطبل سياه) تغيير داد... ويليام در روابط اجتماعي اش تا آخر عمر به علت لكنت زبان عذاب مي كشيد. در اين كتاب پاي كج و كوله فيليپ، ناتواني گفتاري خود او را نشان مي دهد. ويليام درباره دوران كودكي خود چنين نوشته :
« كوچك اندام، نحيف، نزار و خجالتي بودم؛ نيروي جسمانيم كم و لكنت زبان داشتم، اما در مقابل، قدرت تحمل ام زياد بود. تك تك آدم ها را دوست مي داشتم، اما اشتياق چنداني به حضور در جمع آنان نداشتم... هيچ گاه در نظر اول از كسي خوشم نيامده است؛ گمان نمي كنم هرگز در كوپه قطار با كسي كه نمي شناختم، حرف زده باشم يا با همسفري در كشتي سخن گفته باشم؛ مگر آنكه او سر حرف را باز كرده باشد... گمان نمي كنم، پسري دوست داشتني بوده باشم ».
او موعظه ها، سختگيري و خشونت پدر روحاني را به مدت سه سال تحمل كرد و پس از آن، به مدرسه كينگ در كنتر بري فرستاده شد، اما به دليل آزار و اذيت بچه هاي ديگر، نتوانست در آنجا تحصيل كند و با اجازه عمويش يك سال در هايدلبرگ درس خواند.
 
شروع آشنايي با فلسفه
گرايش ويليام به فلسفه در سن ۱۷ سالگي آغاز شد. در كلاس درس فلسفه كونوفيشي (كه استاد مشهوري بود) شركت مي كرد و در وجود شوپنهاور جاني همانند خويش يافت و تمام عمر شيفته اسپينوزا باقي ماند.
 
رمان « ليزاي لمبتي » و تولد نويسنده
ويليام پس از بازگشت به لندن مجبور بود شغلي را برگزيند. ولي به دليل داشتن لكنت زبان نمي توانست مانند ديگر خويشاوندانش به رشته حقوق و يا به كليسا روي آورد. وي به مدت پنج سال در دانشكده پزشكي واقع در جنوب لندن وابسته به بيمارستان سنت توماس در لمبت، پزشكي خواند. بعد از مطالعات زياد، ماترياليسم و دترمينيسم را پذيرفت و نسبت به فقر در پايتخت بريتانياي ثروتمند، ديد تلخي پيدا كرد. از آنجا كه ويليام دانشجوي پزشكي بود، بايد براي دريافت گواهي تعداد معيني زايمان را انجام مي داد. از اين رو، با محله هاي كثيف و فقير نشين لمبت، كه پليس هم غالباً جرات ورود به آنجا را نداشت، آشنا شد. او در اين محله ها، ضايعات اجتماعي و جنگ زندگي عليه گرسنگي، محروميت و مرگ را به چشم ديد. موام در سال ۱۸۹۷ گواهينامه پزشكي خود را دريافت كرد و رماني به نام «ليزاي لمبتي » نوشت كه زاغه ها و تراژديهاي بيمارستان و دانشكده را توصيف مي كرد؛ كتاب مذكور چنان تصوير راستيني از بينوايي به دست مي داد كه خوانندگان بي اختيار مجذوب آن مي شدند. خويشاوندان بورژواي ويليام يكه خوردند و به وحشت افتادند كه؛ آيا اين جوان بيست و سه ساله نمي داند كه اين زاغه ها نتيجه طبيعي ناتواني و بي كفايتي ساكنان آن است و هيچ آدم تحصيل كرده اي، موضوعات توخالي و احمقانه اي از اين قبيل را در كتاب يا خانواده اي اصيل مطرح نمي كند ؟! اين كتاب فروش خوبي داشت و سامرست موام تصميم گرفت به جاي دنبال كردن پزشكي، نويسنده شود.
 
موفقيت نمايشنامه «خانم فردريك»
ويليام براي نويسنده شدن به آموزش دقيق خويش پرداخت. او براي شناخت بيشتر جهان و انسان، به مطالعه علوم و تاريخ روي آورد. از اين رو، آثار بيشتر رمان نويسان بزرگ را خواند، و به تحليل طرح داستان، شخصيت پردازي و سبك آنان پرداخت. ولي طي ساليان دراز نتوانست موفقيتي همسان با موفقيت اولين كتابش به دست آورد. وي تا سال ۱۹۱۴ ده رمان نوشت كه هيچ يك آنقدر فروش نرفت تا دستمزد نويسنده و هزينه چاپ را برگرداند. نمايشنامه هاي وي وضع بهتري داشتند؛ ظرافت و دقتي كه در طرح اين نمايشنامه ها به كار مي گرفت، و همچنين قدرت نگارش گفتگوي شخصيت هاي نمايشنامه، مردم را جلب مي كرد... تا اينكه، پس از شكست شش نمايشنامه اش در سال ۱۹۰۷،  نمايشنامه «خانم فردريك» به موفقيت عظيمي دست يافت؛ و اينگونه بود كه موام در دنياي تئاتر مطرح شد و بعد از نمايشنامه خانم فردريك، به طور همزمان چهار نمايشنامه كمدي او در تئاترهاي لندن به نمايش گذاشته شد. بطوري كه مجله پانچ كاريكاتوري چاپ كرده بود كه در آن، شكسپير در مقابل پوستر تبليغاتي اين چهار نمايشنامه با حسرت و انگشت به دهان ايستاده بود. البته اين نمايشنامه ها نقد نشد و در تاريخ ادبيات جايي پيدا نكرد...
 
تجربه ويليام از جنگ جهاني
وي همچون همينگوي با شغل راننده آمبولانس راهي جنگ جهاني اول شد، و سپس مامور مخفي ضد اطلاعات گرديد. ويليام در سوييس مبتلا به بيماري سل شد و به اميد بازيافتن سلامتي، به آمريكا سفر كرد. در آنجا با گروهي - كه دو تا از نمايشنامه هايش را در آمريكا اجرا مي كرد - به همكاري پرداخت... در سال ۱۹۱۶ با كشتي از سانفرانسيسكو به تاهيتي رفت و براي تسكين خاطراتي كه در ذهنش مانده بود، شروع به نوشتن كتاب «پيرامون اسارت انسان» كرد تا بتواند خاطره ها را به دوران سپري شده و آدمهاي ديگر نسبت دهد. وي نام كتاب خود را از عنوان جلد چهارم اخلاقيات اسپينوزا گرفت؛ اين كتاب (پيرامون اسارت)، از نظر ادبي اثر برجسته اي نبوده و از زيبايي سبك و احساسي جديد و عمق انديشه برخوردار نيست، ولي صادقانه و بي تكلف، مراحل رشد يك انسان را نشان مي دهد؛ در حقيقت، اين كتاب زندگي نامه خود موام است.
 
تجربه ازدواج ويليام
پس از حدود هشت سال كه با زن جواني (كه در كتاب «كيك و آبجو» نام وي را رزي گذاشت)، رابطه داشت، از وي تقاضاي ازدواج كرد، اما او نپذيرفت. در سال ۱۹۱۳ با سيري بارنادو ولكام كه بيوه اي شاداب و سر زنده بود، رابطه برقرار كرد و در حدود دو سال بعد، صاحب فرزندي شد. سال بعد (۱۹۱۶) ويليام و سيري با هم ازدواج كردند. ويليام آن كودك را به فرزندي قبول كرد و از آن وقت تا يازده سال بعد، موام نيمي از سال را با سيري در لندن گذراند و نيم ديگر را در مسافرت و كارهاي ديپلماتيك سپري مي كرد.
 
تجربه شكستي ديگر براي ويليام
در سال ۱۹۱۷ دولت بريتانيا موام را در ماموريتي مخفي و با بودجه اي نامحدود، به سن پترزبورگ فرستاد. دستور اين بود كه روسيه را در حالت جنگ نگهدارد و با كمك نيروهاي دولتي، بلشويك ها را از رسيدن به قدرت باز دارد. اما متاسفانه شكست خورد و بلشويك ها پيروز شدند. وي باز هم مبتلا به بيماري سل شد و به مدت يك سال در آسايشگاهي واقع در اسكاتلند بسر مي برد. سرانجام، سامرست موام در سال 1965میلادی و در سن 91سالگی درگذشت.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه ويليام سامرست موام , ,

صفحه قبل 1 صفحه بعد

کانال ما با مطالب قشنگ برای شما https://telegram.me/haghighathayema

دانشمند مورد علاقه ی شما کیست؟؟؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای زندگینامه و... و آدرس paskalov.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com